شب 10 رمضان و شام وفات حضرت ام المومنین حضرت خدیجه بود.یه جایی هیئت بود من به همراه پدرم نیز بودیم بعد مراسم طبق روال پیش رفت روضهای خونده شد و... تا موقع سینه زنی شد پدر چندی از جوانها از جمله خودم اومدن با ما شروع به سینه زنی کردن ما هم طبق احترام اونها فرستادیم وسط کمی سینه زدیم اینا خسته شدن نشستن .وبعدش پدرم برگشت به من گفت ما هم یه زمونی جوون بودیم سینه میزدیم الان دیگه پیر شدیم و بر گشت دوباره بهم گفت(پسرم قد من خم شده تا تو خوش قدوبالا شدهای حالا تو سینه میزنی من دیگه پیر شدم نمیتونم سینه بزنم) منم یاد علی اکبر امام حسین افتادم .عمریست که میگذرد فقط خدا کند که با خدا بگذرد ای خدا میدونم من بنده خوبی نیستم فقط منو از در خونت نرون هزار توبه شکستم دوباره برگشتم
14477 بازدید
3 بازدید امروز
0 بازدید دیروز
10 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian